سلام بر دوستان آفتابی!! یک اتفاق نو!! از این هفته قراره مدیران موفقی که امروزه سهم بزرگی در زندگی همه ما دارند و گوشه ای از زندگی ما را تحت تاثیر قرار داده اند، معرفی کنیم. ما پیشرفت تکنولوژی و آسایش را مدیون این شخصیت های بزرگ هستیم.
هوندا، نابغه ژاپنی
آفتاب سوزان تابستان بر جاده غبار آلود روستا می تابید، ناگهان غرشی مهیب سکوت جاده را در هم شکست، صدایی پر هیجان فریاد زد؛ نگاه کنید یک اتومبیل می آید. پسرک روستایی که از شنیدن آن کلمات ناآشنا و صدای پر هیاهو متعجب و مبهوت شده بود، به سرعت رویش را به آن سمت گرداند. چشمانش به آن شی سرپوشیده سیاه خیره ماند، در آن لحظه بود که زندگی پسرک با دیدن اولین اتومبیل در آن روستا کاملا متحول شد و آنچه را که همیشه در خیال خود پرورانده بود، رویایی جذاب و دست یافتنی به سرعت در میان انبوهی از گرد و خاک به سوی او می آمد، بدنش بی اختیار شروع به لرزیدن کرد. او پیش از این گاری های اسب دار را دیده بود، اما آنها با این یکی فرق داشتند، با خود فکر می کرد، این چطور حرکت می کند، زمانی که اتومبیل به شدت از کنار او گذشت، بدون ذره ای تامل بی اختیار شروع به دویدن از پس اتومبیل کرد. لکه ای روغن پیدا کرد، زانو زد و آنرا با انگشتش لمس کرد. کف دستهایش را روی زمین گذاشت و این ماده تند و زننده را تنفس کرد. سپس قسمتی از خاک آلوده به روغن را برداشت و به دستش مالید. بوی ماندگار بنزین و لکه روغن باعث شد، پسرک دریابد که دنیایی کاملا متفاوت از آنچه تاکنون می شناخته وجود دارد، البته او می خواست که بیشتر درباره آن بداند. و این زمانی بود که پسرک ساده و چشم و گوش بسته روستایی با خود قسم یاد کرده که روزی اتومبیل بسازد. سوئی شیرو هوندا در ۱۷ نوامبر سال ۱۹۰۶ در یاماهی گاشی در روستای کومیو بخش آی واتا استان شی زواوکا ژاپن متولد شد. این روستا اکنون تنریویشی نام دارد. او اولین اتومبیلی را که چنین تاثیر مهمی بر زندگیش گذاشت در نزدیکی خانه خود در این روستا مشاهده نموده بود. سوئی شیرو از اوان کودکی همیشه همراه پدر بود و کار او را تماشا می کرد. او در این مدت یاد گرفت که خود اسباب بازیهای خودش را بسازد. عشق به ابزارهای مکانیکی میراثی بود که جیهی برای پسرش باقی گذاشت، البته مهارت عالی افراد خانواده هوندا در زمینه های مختلف اصلا غیرعادی نبود، مادر او میکا بافنده ای زبردست بود، که ماشین بافندگی اش را خود تعمیر می کرد. او حتی یک ماشین بافندگی طراحی کرد که با آن بافته خاص خود را تولید می کرد. پدربزرگ سوئی شیرو تورایی چی شوهر سوم مادربزرگش خانم کی بود. او مردی محترم بود که برخلاف بنیه ضعیفش دستانی کارآمد و خلاق داشت و نام سوئی شیرو را او بر روی نوه خود گذاشت. هنگامی که سوئی شیرو حدود ۳ سال داشت، روستای کوچک آنها از نعمت برق بهره مند شد، و این موضوع طلوع تمدن جدیدی بود. او مجذوب ابزار آلات متنوعی مثل انبردست، پیچ گوشتی و سیم چین که کارگران با خود به بالای دکلهای برق می بردند، شده بود. نیروی برق موجب حیرت سوئی شیرو شده بود، زیرا تنها با فشار دادن یک دکمه ناگهان تاریکی شب همانند روشنایی روز می گردید. او به عنوان پسربچه ای روستایی که مردم روستایش همیشه از چراغ نفتی و نور ستارگان برای روشنایی بهره برده بودند برای همه کسانی که خانه اش را روشنایی بخشیده بودند احترام زیادی قائل بود. سوئی شیرو در درس علوم و کاردستی قوی اما در خواندن و نوشتن ضعیف بود. او علاقه ای به مطالعه مطالب خسته کننده نداشت.
دوران جوانی با سختی ها و شکستهای بسیار
سوئی شیرو پس از اتمام تحصیلات راهنمایی در سال ۱۹۲۲ در پی آگهی ای که توسط صاحب تعمیرگاه اتومبیل آرت شوکایی در یک روزنامه تجاری برای استخدام درج شده بود همراه با پدرش به توکیو رفت، او که عاشق ماشین آلات پر سرو صدا بود برای شاگردی در تعمیرگاه مزبور پذیرفته شد. سوئی شیرو به کسانی مثل تکنسین های برق، تعمیرکاران اتومبیل، مهندسین راه آهن، رانندگان اتومبیل و خلبانها، که لباس مخصوص کار به تن داشتند، علاقه داشت، او همیشه معتقد بود، که کسانی که کلاه بر سر و لباس متحدالشکل برتن دارند، از سایرین قدرتمند ترند. سوئی شیرو هوندا معتقد بود، که مهمترین و موثرترین حادثه دوران کودکی او منظره تماشای اولین اتومبیلی بود که در جاده روستای محل زندگی اش دیده بود. تنها دلیلی که موجب شد تا این پسر ۱۵ ساله در آنجا کار کند، نزدیک بودن وی به اتومبیل ها بود. محیط توکیو با موطن او بسیار متفاوت بود. خیابان های آسفالت شده و ساختمان های بزرگ زیادی در آن جا وجود داشت، در خیابان ها اتوبوس برقی و اتومبیل های مختلفی به چشم می خورد. او قبلا اتوبوس برقی ندیده بود و آنها را دوست نداشت. حس می کرد که اتومبیل ها وسیله راحت تری برای حمل و نقل هستند، اما هیجان حاصل از این تجربه چندان دیر پا نبود. زیرا با مراجعت پدر به وطن و تنها ماندن سوئی شیرو در کنار کارگرانی که با سابقه تر از او بودند، موقعیت پائینی در تعمیرگاه برای او در نظر گرفته شد. البته او تصور می کرد که فعالیتی مربوط به اتومبیل ها به او محول خواهد شد. در حالیکه وظیفه او نظافت و انجام کارهای خانه و نگهداری از بچه صاحبکارش به نام ایکوزوساکالی بارا بود. سوئی شیرو هر روز کودک را بر پشت خود می بست و البته همیشه از ادرار او خیس می شد. شبها وقتی از کار در خانه و بچه داری فارغ می شد، دزدکی وارد تعمیرگاه می شد تا فقط اتومبیل ها را لمس کند. در یک روز زمستانی، وقتی که همه کارگران مشغول به کار بودند، رئیس او را صدا زد: سوئی شیرو به کمک تو احتیاج دارم. این اولین کار او در زمینه تعمیر اتومبیل بود. هرچند این گونه کارها دیگر برای او پیش نیامد. در روز اول سپتامبر سال ۱۹۲۳ کمی قبل از ظهر، زلزله ای بزرگ شهر کانتو، توکیو و حومه آنها را لرزاند، از آنجایی که زمان زلزله وقت ناهار بود، و در خانه از آتش برای طبخ استفاده می کردند، و با توجه به این که اغلب خانه های ژاپنی از چوب ساخته شده بودند، براثر زلزله به آسانی آتش گرفته و فرو ریختند، در این حادثه قسمت اعظم شهر دچار فاجعه شده در آتش سوخت و با خاک یکسان شد و حدود ۱۰۰۰۰۰ نفر در این حادثه جان باختند. سوئی شیرو هنگام زلزله به طرف دستگاه تلفن رفته و آن را از دیوار جدا کرده بود.
او می دانست که تلفن وسیله گران قیمتی است و باید از آن حفاظت شود. رئیس دستور داده بود تا تمام اتومبیل ها را به محل امنی ببرند، سوئی شیرو که فقط بچه داری کرده بود، برای انتقال اتومبیل ها رانندگی نمی دانست، لذا سعی کرد به یاد آورد که دیگر مکانیک ها در هنگام رانندگی چگونه عمل می کردند، بالاخره با تلاش فراوان موفق شد یکی از اتومبیل ها را از تعمیرگاه بیرون ببرد. پس از زلزله تا مدتها وضعیت نابه سامانی حاکم بود. به همین دلیل اگر او به اتومبیلی دست می زد و یا حتی آن را می راند هیچ کس چیزی نمی گفت، و توجهی به این موضوع نداشت. اغلب اتومبیل های موجود در تعمیرگاه متعلق به مشتریان بود، رئیس تعمیرگاه دارای یک موتور سیکلت اتاق دار بود، که در وضعیت پس از زلزله سوئی شیرو در راندن آن مهارت یافت. از آنجا که تعمیرگاه در زلزله کاملا از بین رفته بود، لازم بود که در اطراف شهر مغازه موقتی بسازند، سوئی شیرو هر روز با موتور سیکلت بین تعمیرگاه قدیمی و تعمیرگاه جدید موقتی در رفت و آمد بود. ارتباطات در توکیو قطع شده بود و مردم نیاز به کمک داشتند، سوئی شیرو با موتور سیکلت برای کمک به مردم به طور غیر رسمی شروع به خدمات ترابری می کرد. خوشبختانه تعمیرگاه دوم آرت شوکایی که برای ماشین های مسابقه بود سالم باقی مانده بود و کار بر روی آن ادامه یافت، آنها تصمیم به ساخت یک اتومبیل جدید گرفتند که به اسم آرت دایملر . این خودرو با بدنه بیوک و موتور شش سیلندر دایملر در مسیرهای مستقیم دارای استحکام و ثبات بسیار خوبی بود، اما سنگینی مرکز ثقل آن موجب می شد که در پیچ ها خوب عمل نکند، آنها چندین بار آن را آزمایش کردند تا اینکه تصمیم گرفتند اتومبیل دیگری بسازند. در تلاش بعدی آنها موتور هواپیمای کورتیس را بر روی اتومبیل آمریکایی میشل سوار کردند، خودروی جدید، که سبک بوده، و مرکز ثقل پایین تری نسبت به اتومبیل قبلی داشت کورتیس نام گرفت. آنها شبهای زیادی را کار کردند تا بر مشکلاتی که پیش رو داشتند فائق آیند، کورتیس موتور هواپیما بود و فاقد دنده بود، و چون سایر قطعات آن را نیز با قطعات دست دوم اتومبیل های دیگر ساخته بودند، هیچ چیز با هم تناسب نداشت. اتومبیل مسابقه ای کورتیس ظرف هفت ماه تکمیل و در مسابقه ای که در کاناگاواکن برپا شد در معرض نمایش درآمد، در این مسابقه شی تی چی ساکی باهارا راننده و سوئی شیرو به عنوان مکانیک شرکت کرده و با هم به بالاترین مقام دست یافتند، سوئی شیرو پس از این پیروزی بسیار مسرور بود، این مسابقه در حقیقت آغاز اعتیاد سوئی شیرو به مسابقات اتومبیل رانی بود. در پاییز سالی که سوئی شیرو ۱۷ ساله شد، ساکی باهارا که به استعداد عالی سوئی شیرو هوندا به عنوان مکانیک اتومبیل پی برد، او را برای تعمیر یک ماشین آتش نشانی به موریوکا در شمال ژاپن فرستاد. سوئی شیرو بیش از یک روز در راه بود و وقتی به ایستگاه رسید، باید یک ساعت تا شهری که ماشین آتش نشانی در آنجا بود پیاده می رفت، لذا وسایلش را به مسافرخانه ای سپرد و به راه افتاد. پس از رسیدن به محل مورد نظر بی درنگ کار را شروع کرد، در ابتدا ماموران آتش نشانی شک داشتندکه این پسر جوان بتواند ماشین را تعمیر کند. زیرا آنها انتظار اعزام چنین تعمیرکاری را از توکیو نداشتند. لیکن پس از مشاهده کار او متحیر شده و از او در مسافرخانه پذیرای مفصلی به عمل آوردند. سوئی شیرو از این رفتار شکفت زده بود، او در اثر این تجربه دریافت که چقدر مهارت و تخصص در پذیرش مردم مهم و موثر است. کسب و کار در تعمیرگاه آرت شوکایی حتی پس از زلزله رونق داشته و فروش آنها تا حد قابل ملاحظه ای بالا رفته بود. اغلب کارگرانی که قبل از حادثه در آنجا کار می کردند، پس از حادثه برای کمک به موطن خود بازگشته بودند. او پس از ۶ سال کارو تجربه، جواز افتتاح شعبه ای از تعمیرگاه آرت شوکایی را در هاماماتسو دریافت نمود، بدین ترتیب او در ۲۱ سالگی موفق شد اولین تعمیرگاه خود را در هاماماتسو راه اندازی نماید.